اغاز زندگی شیرین تو
پسر نازم روزي كه مطمئن شدم باردارم ويه كوچولوي ناز اسموني رو تو دلم دارم 5فروردین 91 بود.اون روز جواب ازمايش روبا مامان بزرگت(مامان من) گرفتم خيلي هيجان زده شده بودم.از ازمایشگاه به بابایی زنگ زدم و گفتم دیگه داره بابا میشه.میشد خوشحالی رو از صداش حس کرد.از همونجا با مامان بزرگ (مامان من)رفتیم تا به مادرجون(مامان بابایی)بگم که قراره نوه پسریشون بزودی به دنیا بیاد ولی وقتی رفتیم اونجا خجالت کشیدم بگم ولی 2روز بعد که با عمه ها اومدن خونمون بهشون گفتمو اونهاهم خوشحال شدن.بیشتراز همه عمه معصومه ذوق کرده بود.اون شب دایی صالح ودایی یونس هم خونه مابودند.وقتی بهشون گفتم اونها هم شروع کردن به اسم انتخاب کردن واسه نینی مل...